دختران عجمان

محل درج تبلیغات متنی فالو

اول چت ماهور چت | اول چت شیراز چت | اول چت اول چت | چت روم چت روم | اول چت چت روم | اول چت ویناز چت | اول چت گلشن چت | اول چت کاکو چت | اول چت نارنج چت | اول چت مهسان چت | اول چت محبوب چت | اول چت ماه چت | اول چت چت روم | اول چت پارسی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت دخی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت لوکس چت | اول چت دریا چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت میو چت | اول چت فاز چت | اول چت سوسن چت | اول چت پیام چت | اول چت سوا چت | اول چت دیجی چت | اول چت عقل چت | اول چت اوابلاگ چت | اول چت اوا بلاگ | اول چت یواشکی چت | اول چت فشن چت | اول چت جلوه چت | اول چت گلین چت | اول چت عامو چت | اول چت ویراژ چت | اول چت یخ گل چت | اول چت وراج چت | اول چت نیکو چت | اول چت مافی چت | اول چت خاموش چت هکس موزیک | اول چت ققنوس چت | اول چت چت روم | اول چت بک لینک چت روم مایا چت | اول چت تب چت | اول چت لاین چت | اول چت افلوس چت | اول چت نکس وان چت | اول چت مکس چت | اول چت عسل چت | اول چت لوکس چت | اول چت چت روم | اول چت پاپیون چت | اول چت چت روم | اول چت صدف چت | اول چت گپ شیراز | اول چت چت روم | اول چت شلوغ چت | اول چت چت روم | اول چت بلور چت | اول چت الیسا چت | اول چت نیایش چت | اول چت شلوغ چت شلوغ چت | اول چت مهسا چت | اول چت میس چت | اول چت مکس چت | اول چت لوسی چت | اول چت شیراز چت اسنپ چت | اول چت چت روم | اول چت کوین چت | اول چت تالاب چت | اول چت شیپور چت | اول چت برا تو | اول چت لطیفه چت | اول چت شگفت چت | اول چت نامینو چت | اول چت کودک چت | اول چت کیوسک چت | اول چت پارسی جو چت وردپرس چت گلکسی نوگل چت نوگل اسکریپت چت میهن چت سایفون چت لنز چت تجارت چت ژابیز چت اس و پاس چت مهسان چت شلوغ چت خاطره چت شلوغ چت الکسیس چت چت روم | اول چت دهکده چت شما چت چت روم | اول چت رمان چت روم | اول چت چت روم چت چتروم چت روم فارسی چت فارسی شلوغ چت
نوشته شده توسط : سولماز

دختران عجمان

اینکه همیشه بدل از تصویری است که تصویر نیست تنها قاب خالی است که من در آن‌سویش کسی ،کسانی یا چیزی، چیزهایی می‌بینم. دستی آن، آن‌ها را از پشت قاب به من نشان می‌دهد و قاب یک واقعیت دستمالی‌شده است.

از مترو بدم می‌آید،از اتوبوس، از هر چه وسایل نقلیه عمومی است.از صف بدم می‌آید از بانک از ازدحام، دلیلش بوی عرق آدم‌ها نیست.شلوغی و فشار جمعیت و هل دادن و له شدن و صداها که در هم می‌آمیزد نیست.دلیلش شاید این باشد که از مجموع این‌همه ذهن کنار هم وحشت دارم.

کسی تلفن کرد.اینکه تلفن چند بار زنگ می‌خورد من در چه حالیم چه گفتیم چرا خواست پیشش بروم ؟

بماند

قرار شد من بروم خانه‌اش راه افتادم.هر کاری کردم آدرسش را ماشین‌رو نمی‌دانست.خودم را به اولین ایستگاه مترو می‌رساندم سوار شدم شلوغ نبود.در بین راه هر ایستگاه جمعیتی بود که اضافه می‌شود و من مانده بودم با چه کنم های خودم. دو ایستگاه مانده به مقصد از کله‌های کنار هم چیده شده گریختم با خودم فکر کردم بقیه راه تا ایستگاه بعدی تاکسی می‌گیرم. از پله‌ها بالا رفتم. ایستگاه به طرز عجیبی خلوت بود.هیچ‌کس هم از واگن‌ها وقتی‌که پیاده می‌شدم پیاده نشد.حتی از مأمورین مترو هم خبری نبود.طناب ندادم به توهم و سیگاری آتش کردم تا به مأموران که از دوربین‌ها می‌بینند اعلام حضور کرده باشم هشداری نبود.تفی هم انداختم و با خودم گفتم بهتر! سیگارم را راحت می شکم وزیر پا روی سنگ‌های گرانیت خاموش می‌کنم.از ایستگاه بیرون زدم. چندتایی معتاد کنار در خوابیده بودند اولین اعلام انسانی نصفه‌نیمه بود. جلوتر چند نفر تکیه داده به دیوار قیافه‌هایشان را نمی‌دیدم. اما شلوار شیرازی و دم پایی بوی خوبی به مشامم نرسید. تند کردم قدم‌هایم را. نفهمیدم از کجا دختربچه سمج آدامس‌فروشی بیرون آمد و به کتم چسبید.ترسیده بودم دوروبرم را نگاه می‌کردم تا ببینم کجای شهرم. دور جایی که بودم را بزرگراه‌ها گرفته بودند.ترافیک سنگین نبود ولی ماشین‌ها به‌اندازه‌ای بودند که سوارم کنند.باید خودم را به یکی از باندهای بزرگراه می‌رساندم و اولین تاکسی را سوار شدم جلوتر که رفتم جوانی ایستاده صورتش مثل سیب گلاب بود و به سمت جنوب خیره شده بود. می‌پرسیدم چه جوری خودم رو به کنار ماشین‌رو برسانم با اشاره دست‌وپا صورت و یکی دو عضو دیگر فهماند از اونجا...

راه افتادم حالا کمی خیالم راحت شده بود. توی خیابانی بودم که دور طرفش مغازه‌هایی خط‌چین شده بودند  مثل یک بازار محلی.  قدم کردم و تند زیرزیرکی دوروبرم را دید می‌زدم که سه دختر چادری را دیدم. دخترها چادری عربی داشتند و از دخترهای شهر من درشت‌اندام‌تر بودند. یکی‌شان  خیلی جان بود! شبیه؟  آری شبیه راهنمای تور یکی از کشورهای عربی آفریقایی بود.همان موقع که رفتم تا غرور شکست‌خورده تاریخی‌ام را با ارتباطی بزن‌دررو با یک دوست‌دختر عرب التیام‌بخشم. چشم‌چرانی می‌کردم  به قرص صورت‌ها. قرار و فضا ، مکان و اتوبان و شکست رستم فرخزاد را فراموش کرده بودم.

چهار دختر فهمیدند.سرعتم را جوری تنظیم کردم انگار روی تردمیل راه می‌روم رسیدم کنارشان عربی میدانم انگلیسی کمی فرانس کمی عبری مقداری هم سواحیلی یکجاهایی بدرد می‌خورد.

رو کردم چیزی بگویم ناگهان پدر و دختری در میان ما قرار گرفتند. دختر به سن دبیرستانی‌ها و کمی شیرین می‌زد با همان مانتو مقنعه مدرسه پدرش کت‌وشلوار ارزان‌قیمت طوسی‌رنگی پوشیده بود با لبخندی که به من احساس تجاوز دست می‌داد.

دختر با آرنج به پهلوی من زد و عشوه ای کف خیابانی تحویلم  داد حواسم پیش پدرش بود که با نیش باز به امید به آینده با جا‌یش ورمی‌رفت.توی صدم ثانیه‌ای دست دختربچه را کشید سمت دخترها و خودش را از عقب کاملاً نزدیکشان کرد.یکی از دخترهای عرب جیغی کشید.پدر به دختر خودش پس‌گردنی  زد. وای بر میهمان‌نوازی ما!... نمی‌دانم چطور شد یقه مرد توی دست بود چسباندمش به دیوار و مشتم می‌توانست هرلحظه فکش را خورد کند.چیزی از پشت‌ روی بازویم قرار گرفت.دست دختر عرب که نه کیف‌دستی‌اش روی بازوی من بود و جیغ و ویغ لا،no،neverاز پشت سر به گوشم می‌رسید و لگدهایی به فاصله به کونم می‌خورد.پدر را تحویل دختر که نوک کفش‌هایش کاملاً برق می‌زد دادم.دخترهای عرب نمی‌دانستند کجا بروند و من می‌دانستم. آن‌ها را به کافه‌ای دعوت کردم و یک ساعت بعد من و چهار دختر عرب توی باری در عجمان بودیم ولی آن‌ها آب‌معدنی می‌نوشیدند.  

اشکان فرجاد





:: بازدید از این مطلب : 102
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








x
با سلام آدرس چت روم عوض شده است برای ورود اینجا کلیک کنید !

اول چت

با تشکر مدیریت چت روم